شرح دیوانگی

... دلنوشته‌هایی از طلوع تا غروب دیوانگی ...

شرح دیوانگی

... دلنوشته‌هایی از طلوع تا غروب دیوانگی ...

شرح دیوانگی

خیلی عادت به صحبت کردن ندارم؛ حتی وقتی می‌خواهم با خدایم دردودل کنم یا با من دیگرم.
شاید دچار زمزمه ذهن شده باشم اما هرچه علت و معلول است را کنار می‌گذارم و تنها می‌نویسم از من و از خاطری که دیگر با من نیست و در من نیست...

طبقه بندی موضوعی

۵ مطلب در خرداد ۱۴۰۴ ثبت شده است

خواب و افکار

۱۲
خرداد

به نام خدا


خواب دیدن هم فکر کنم سطوحی دارد

مادرم گاهی خواب‌های دقیقی می‌بیند با اینکه در عالم واقعیت کاملاً از موضوع دور است؛ اما وقتی تعریف می‌کند همه را انگشت به دهان می‌گذارد. دل قرص و محکمی دارد. 

داشتم به این فکر می‌کردم که من در چه سطحی از این سطوح قرار دارم؟

خواب های آشفته و پریشان مطابق با اعمال و افکار پریشانم. مثلاً چند وقت پیش دوست داشتم از دکتری که مراجعه کرده بودم رفتار بهتری ببینم جهت درمان و اینکه بیشتر با او صحبت کنم تا بهتر بتواند بیماری را تشخیص دهد. خب قاعدتاً در واقعیت رخ نداد اما در خواب چرا. یا در بیان می‌گشتم و از خوانش نوشته های جمع بیانی ها لذت می‌بردم. متنی نظرم را جلب کرد. خواب نویسنده متن را دیدم :)). یا کتاب شعری از شاملو می‌خواندم در خواب شعری گفتم که خیلی به مذاقم خوش آمده بود ولی هرچه فکر کردم یادم نیامد:(.

نعمت دیدن خواب‌های نشانه دار ظاهراً به هرکسی داده نمی شود اما خب به نظرم اگر عمل و افکارمان را کم کم اصلاح کنیم شاید در این عالم فوق تصور یک سری آگاهی ها و یا راهنمایی ها نصیبمان شود.

شما چطور؟

  • سجاد ش.ب

به نام خدا


همگی می‌دانند ولی خب گفتنش ضرر ندارد:

می گویند بین نماز مغرب و عشاء نمازی 2 رکعتی مستحبیست عیناً شبیه نمازهای صبح با این تفاوت که بعد از سوره اخلاص آیه " و واعدنا موسی ثلاثین ..... " را بخوانیم؛ جهت شرکت در ثواب زیارت حج حاجیان.

باید در ده روز اول ماه ذی الحجه خوانده شود.

دیر نوشتم .... 

التماس دعا

  • سجاد ش.ب

به نام خالق دوستی ها


قبلاً در موردش صحبت کرده بودم فکر کنم. شخصی که آمد تا گویا مرا تغییر دهد و من سخت تغییر.

اسمش رضا بود. شخصیتی محکم ولی کمی خجالتی. به شدت معتقد به خدا که به نقل از خودش زمانی که بیماری کوچکی گریبانگیرش شده بود؛ در تب سوزان و هذیان گویان نصف شب خانواده را عاصی کرده بود که باید هر طور شده برود مسجد برای ادای نماز واجب. بشدت باهوش و با استعداد.

اکثر کارهایش را به تنهایی انجام می داد.

خلاصه که نقل محافل بود در جمع های دوستانه. هم من هم او.

ما هم که احساساتی و دنبال کمال و کمالگرایان. ندیده برادر خود می دانستمش چه برسد وقتی که دیدمش.

از خیلی جهات شبیه هم بودیم ولی با این تفاوت که او خدایش را خیلی وقت بود که یافته بود و من همچنان گریزان از او. عمل او خالص بود و عمل من از روی تظاهر.

برنامه ها باهم ریختیم. بدون هم بودن برای ما معنا نداشت. مدرسه، سرکار، دانشگاه و ... باهم بودیم و البته همراه با چند تن دیگر که آن ها هم کم از رضا نبودند برای من.(بنویسم اینو حتماً که دلخور نشوند)

ولی خب فعلا بحث سر رضاست چون او را ازدست داده‌ام.

این خود نبودن، با خدا نبودن برای من تبعاتی داشت؛ در اوج به رخ کشیدن استعدادمان و شکوفایی در کار و تحصیل که تعجب استادان دانشگاه، دوستان، فامیل و صاحبکارمان را برانگیخته بود اتفاقات بد در زندگی من شروع کرد به نمایان شدن.

یکی یکی پشت سر هم. فاصله من و رضا از هم بیشتر و بیشتر شد. روابط سرد و سرد تر. نمی دانم چه شد که باخود گفتم رضا دیگر رضای سابق نیست. تصمیم به قطع ارتباط با او گرفتم. اما واقعیت این بود که من بودم که زیر فشار مشکلات زودرنج شده بودم.

بارها پیام از جانب دوستان برای تحکیم ارتباطمان و بی اعتنایی از جانب من و او.

ارتباط قطع شد. رضا مسیرش عوض شد. من هم.

با اینکه فقط یکی از عزیزانم را ازدست داده بودم . احساس تنهایی می کردم. دنبال گوشی بودم برای شنیدن حرف هایم. دنبال برادر گمشده خودم.

به رضا فکر می کردم. مسیری که باهم طی کردیم. مسیری که قرار بود برویم. کمی دقیق تر نگاه کردم. دیگر من دنبال رضا نبودم دنبال کسی بودم که رضا عملش را برای او خالص کرده بود.

او را یافتم اما دیر یافتم...

امیدوارم بابت این دیر رسیدن بخشوده شوم.

حال محافلی از دوستانی را میبینم که زمانی گویا جمع چند نفره ما الگوی آنها بود.

محافلی موفق.

هفته پیش در یکی از همین محفل های کاری که رفته بودم جهت تجدید دیدار بعد از مدت ها. اتفاق مشابهی برای دوستان افتاده بود. نگران شدم. به حرف های آن ها تماما سراپا گوش دادم و ما جرا ها گفتم ...

انشالله که خیر هست...

 

  • سجاد ش.ب

به نام تعلیم دهنده علوم


فیلسوف بزرگ جناب یونگ کتابی دارند به نام کتاب سرخ که بعد از مرگشون توسط خانواده به چاپ می‌رسه.

خودشون قبل از مرگ سفارش کرده بودند که چاپ نشه.

اما چرا؟

موضوعیت کلی کتاب در مورد تعقل قلبی هست. یونگ معتقد هست که تفکر قلبی ورای تفکر عقلی است. مگر انسان میتونه با قلبش هم فکر کنه؟

این تفکیک جالبیه که یونگ بهش پی برد. آن هم در اواخر عمر.

جمله معروف او در آخرین مصاحبه هایش که می گفت من به خدا اعتقاد ندارم بلکه می‌دانم[که خدا هست] گواه چیزیست که به آن رسیده.

اما چرا دوست نداشت منتشر شود؟

آن را کامل نمی‌دانست؟ دو به شک بود؟ و ....

یونگ معتقد بود زمانی می شود به معرفت قلبی دست یافت که تنها با به تمامی خود زندگی کنیم. یعنی به آنچه که می دانیم عمل کنیم و به افکاری که به سراغ ما می آیند بیاندیشیم. اگر جز این عمل کنیم داریم از خود و حقیقت می‌گریزیم؛ اما نمی‌توان از حقیقت گریخت چون حقیقت و حقانیت دست از سر ما بر نمی‌دارد. اگر تظاهر به ناشنوا و نابینا بودن کنیم معرفت قلبی را به دست نمی‌آوریم.

 

  • سجاد ش.ب

التماس دعا

۰۵
خرداد

به نام اجابت کننده هر که او را می‌خواند


فرصت نوشتن برای شما عزیزان اندک است و مشغله بسیار و عذرخواهم از دیدگان زیبایتان...

فقط برای اینکه سعی کنم نظم بودن در اینجا را فراموش نکنم به نوشتن این مطلب کفایت می‌کنم...

التماس دعا...

شدیداً محتاج گوشه نگاهی از سوی خدا و دعای شما عزیزان هستم

  • سجاد ش.ب