زنگار افکار
به نام حضرت حق
نمی دانم گاهی بیهوده دلسرد می شوم از بودن، از ماندن.
ماندن برای چه؟...
رنج در وجودم می افتد وقتی می خواهم کسی را گویم که رنجت را تحمل کن.
می دانم هر چیزی که دارم امانت است. اما کاش می شد جایی مراجعه کرد برای پس دادن این امانات به گونه ای که خشمت برانگیخته نشود؛ به گونه ای که عذابت دائمی نگردد.
شاید همین ترس عذابت است که نمی گذارد به رنجم پایان دهم.
خب چه فایده هرچه بگویم می گویی کفر است؛ شرک است.
پس شاید اگر سخن نگویم بهتر باشد. اما تقصیر خودت است که به این زبان توانایی پیچ و تاب خوردن بخشیدی.
گناهانمان به کنار که رنجش را تحمل میکنیم اما از کودکی که هرچه که به ما خواستند ببخشند نپذیرفتیم و گفتیم چشم و دل سیر بمانیم و دنیا پرستی نکنیم. گفتیم از تو بخواهیم. کرمت را شکر ندادی گله ای نیست. اگر هم دادی همه را بازستاندی.
تازه با تو آشنا شدیم. با اولیایت. با آنان که می گویی بر آن ها منت نهادی تا وارثان زمین گردانیشان.
کرمت را شکر، چرا پس می زنی. چرا پس می زنند.
چرا سخت تر می گیری و آسودگی هدیه نمی دهی. تمام کرده ای یا برای ما نداری.
ما که هر چه بیشتر تلاش می کنیم بیشتر در رنج می افتیم. دیگرانت کمتر تلاش می کنند و غرق در آسودگی.
هنوز بعد از عسرت، یسرت را ندیده ایم.
هنوز بعد از بازگشتمان آن چیزی که قولش را داده ای ندیده ایم.
می ترسم که بعد از اینجا هم مارا به حساب آدمیان درنیاوری و با ما سخن نگویی.
نگذار زیر چهارپایه اعتقاداتم بزنم. نگذار زیر چهارپایه اعتقاداتم بزنند.
- ۰۴/۰۶/۰۳
- ۴ نمایش
بله قطعا یک هدف ثابت نیست دقت کنید انسان ماهیتش طوریه که حتی وقتی به چیزی که میخواد میرسه باز دلش چیزهای بزرگتر میخواد
بله متوجه هستم چون خودمم تجربه کردم اما نمیشه گفت فقط زجر بکشیم دیر و زود داره اما صرفا زجر کشیدن نیست:)