شرح دیوانگی

... دلنوشته‌هایی از طلوع تا غروب دیوانگی ...

شرح دیوانگی

... دلنوشته‌هایی از طلوع تا غروب دیوانگی ...

شرح دیوانگی

خیلی عادت به صحبت کردن ندارم؛ حتی وقتی می‌خواهم با خدایم دردودل کنم یا با من دیگرم.
شاید دچار زمزمه ذهن شده باشم اما هرچه علت و معلول است را کنار می‌گذارم و تنها می‌نویسم از من و از خاطری که دیگر با من نیست و در من نیست...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فردا» ثبت شده است

همین است زندگی

۲۸
فروردين

به نام هرچه نام از اوست


دوباره، در درونم ریخته شد ارواح سرگردان

سراسیمه طلوع کردیم از پایان

غم تکرار این آغاز

می‌کشم از خود درونم را

چه شیرین می‌زند آغوش این بستر

می کنم رخت تن از آغوش اما

هنوزم هست در بستر تنی جامانده از این تن

به کول اندازم این پیکر

گلویم پر؛ هوایی تازه در جریان این فریاد بی آواز

نگاهی تنگ تر از آغوش بی تکرار

شروع تازه‌ای دارد چشمانم به بودن ها

خدا در من و من بیهوده می‌کاوم خدایم را

به فرضم گفت و گو با او 

اما

در این فرضم کنم صحبت با خویشم

چه می‌خواهند افکارم

از این بی اختیاری های مجنون گونه رفتارم

در پی گمگشتگی حنجره بر وزن خاموشی، خاموشم

صدایم همچنان زنجیر

نگاهم پر زدریایی غم و اندوه

نگویم بهتر است احوال این احوال

که نیستش شعرم بر وزن این افعال

شوم تاریک در روزم و روزم می شود فردا

که فردا کی کنم تاریک دوباره رنگ فردا را

همین است زندگی آغاز و این پایان

 

 

031027

  • سجاد ش.ب