شرح دیوانگی

... دلنوشته‌هایی از طلوع تا غروب دیوانگی ...

شرح دیوانگی

... دلنوشته‌هایی از طلوع تا غروب دیوانگی ...

شرح دیوانگی

خیلی عادت به صحبت کردن ندارم؛ حتی وقتی می‌خواهم با خدایم دردودل کنم یا با من دیگرم.
شاید دچار زمزمه ذهن شده باشم اما هرچه علت و معلول است را کنار می‌گذارم و تنها می‌نویسم از من و از خاطری که دیگر با من نیست و در من نیست...

دنبال کنندگان ۵ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خود» ثبت شده است

هم مسیر

۱۶
فروردين

کمر خم کرده‌ام اما هنوز زمین نخورده‌ام؛ حال که فکر می‌کنم همچون سر بریده‌ای که هنوز وهم بودن دارد وهم ایستادن دارم و همچنان سرخوش به تحمل این فشارها ولی حقیقت اینست که از خیلی وقت پیش زمین خورده‌ام.

چه سود داشت این خاک خوردن و در خون که نه در لجنزاری از خود نبودن غلطیدن؟

آنکس که سر و سرش رفت من نبودم؛ دیگرانی از من بودند که مرا از خود دور کرده بودند.

من خاک ندانسته‌ای خوردم از تنهایی‌هایم، از دلبستگی‌هایم، که طعم شیرینش گویای وصال با خود بود.

آری من خاک خود خوردم و نمک گیر خود شدم.

حال باید جبران کنم آنچه را که تا به الآن بدان نپرداخته‌ بودم. به خودم و خالقم. خالقم بود که مرا به خاک انداخت.!

او را شاکرم که مرا با خود آشتیم داد و معنای مرا در من زنده کرد.

در گذشته قلبم در پی نوازش دستانی از جنس خواستن بود؛ کلید تسخیر قلبم در دسترس همگان بود. آن خواستن‌ها همیشگی نبود و همین بود که مرا مجنون محبت دیگران کرده بود.

از همان اول باید کلید تسخیر قلبم را در اختیار خالقم قرار می‌دادم. فقط او می‌تواند قلبم را به طور همیشگی نوازش کند و بهترین خواستن‌ها را برایم بخواهد.

مسیری که می‌خواهم در آن قدم گذارم سخت نیست؛ فقط به گونه‌ای آن را از برم که فراموشی‌اش در من بیشتر از حفظیاش است.

باید دنبال روی راهنمای راهم باشم؛ همراه با همراه راهم.

راه و راهنمای راه که مشخص است اما همراهی  تو را نمی‌دانم.!

بارها به یادت انداخته‌ام که می‌مانی یا نمی‌مانی؟...


زندگی به هم مسیری نیاز دارد برای پیمودن و برای فهمیده شدن و فهماندن؛ این هم مسیر چه کسی می‌تواند باشد؟

  • سجاد ش.ب