شرح دیوانگی

... دلنوشته‌هایی از طلوع تا غروب دیوانگی ...

شرح دیوانگی

... دلنوشته‌هایی از طلوع تا غروب دیوانگی ...

شرح دیوانگی

خیلی عادت به صحبت کردن ندارم؛ حتی وقتی می‌خواهم با خدایم دردودل کنم یا با من دیگرم.
شاید دچار زمزمه ذهن شده باشم اما هرچه علت و معلول است را کنار می‌گذارم و تنها می‌نویسم از من و از خاطری که دیگر با من نیست و در من نیست...

دنبال کنندگان ۵ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

هم مسیر

جمعه, ۱۶ فروردين ۱۴۰۴، ۱۱:۲۸ ق.ظ

کمر خم کرده‌ام اما هنوز زمین نخورده‌ام؛ حال که فکر می‌کنم همچون سر بریده‌ای که هنوز وهم بودن دارد وهم ایستادن دارم و همچنان سرخوش به تحمل این فشارها ولی حقیقت اینست که از خیلی وقت پیش زمین خورده‌ام.

چه سود داشت این خاک خوردن و در خون که نه در لجنزاری از خود نبودن غلطیدن؟

آنکس که سر و سرش رفت من نبودم؛ دیگرانی از من بودند که مرا از خود دور کرده بودند.

من خاک ندانسته‌ای خوردم از تنهایی‌هایم، از دلبستگی‌هایم، که طعم شیرینش گویای وصال با خود بود.

آری من خاک خود خوردم و نمک گیر خود شدم.

حال باید جبران کنم آنچه را که تا به الآن بدان نپرداخته‌ بودم. به خودم و خالقم. خالقم بود که مرا به خاک انداخت.!

او را شاکرم که مرا با خود آشتیم داد و معنای مرا در من زنده کرد.

در گذشته قلبم در پی نوازش دستانی از جنس خواستن بود؛ کلید تسخیر قلبم در دسترس همگان بود. آن خواستن‌ها همیشگی نبود و همین بود که مرا مجنون محبت دیگران کرده بود.

از همان اول باید کلید تسخیر قلبم را در اختیار خالقم قرار می‌دادم. فقط او می‌تواند قلبم را به طور همیشگی نوازش کند و بهترین خواستن‌ها را برایم بخواهد.

مسیری که می‌خواهم در آن قدم گذارم سخت نیست؛ فقط به گونه‌ای آن را از برم که فراموشی‌اش در من بیشتر از حفظیاش است.

باید دنبال روی راهنمای راهم باشم؛ همراه با همراه راهم.

راه و راهنمای راه که مشخص است اما همراهی  تو را نمی‌دانم.!

بارها به یادت انداخته‌ام که می‌مانی یا نمی‌مانی؟...


زندگی به هم مسیری نیاز دارد برای پیمودن و برای فهمیده شدن و فهماندن؛ این هم مسیر چه کسی می‌تواند باشد؟

  • سجاد ش.ب

خود

مسیر

نظرات (۳)

ممنونم همچنین شما

آخی ، واقعا حکمت و قسمت این بوده شما بری به اون مسیر 

خیلیم عالی ترکوندید واقعا ، درسته یسری چیزها از بیرون علاقه نداری ولی وقتی انجام میدی میبینی نه چقدر واست جالب میشه

کلا انستن با خطاها و اشتباهاش بزرگ میشه خدا هم میگه جایزالخطا و مهم اینه درس بگیریم تکرارش نکنیم

بله حتما من که خپشحال میشم تجربیات بشنوم😍

واقعا سرزنش هیچ پیشرفتی نمیاره برای آدم و بدترینه

لطف دارید 😊 همچنین واقعا خوشحالم در وبلاگ باشما هم صحبت شدم و دیدگاه و طرز فکرتون رو میشنوم

خیلی ممنون همچنین برای خودتون که قلبی بزرگ و مهربون دارید🥹☘️

اخی لطف دارید واقعا ، چقدر خوب فکر کردن باعث فعال نگه داشتن ذهن میشه

و خیلی دید های جدید رو نشونمون میده

بله واقعا هرچیزی حکمتی داره😊

 شما خیلی به من لطف دارید من واقعا اطلاعاتم بالا نیست و در تلاشم بالا ببرم

هنوز هم خیلی جا دارم 😁

من رشته ی علوم تجربی درس خوندم الان هم درگیر درس خوندن برای کنکور هستم

ولی سبک کتاب هایی که روزانه میخونم روانشناسی هم علاقه دارم چون کلا اطلاعات عمومی بالا رو میپسندم

آخی ، کاملا میتونم درکتون کنم چون برای خود من بارها پیش اومده شکست خوردن

ولی دقیقا همینه دیر و زود نداره مهم رسیدنه نمونه اش این که من امسال باید دانشجو می بودم ولی چون رشته مورد علاقم نتونستم برم انتخابم این شد دوباره تلاش کنم 

دقیقا همینطوره گاهی بعضی حرف ها و رفتارها و حتی آدم ها باعث تلنگر میشن که خب نیازه برای ادامه زندگی و جنگیدن🤍

و دقت کنین میبینی که گاهی آدم هایی میان مسیرت که کاملا اتفاقی هم میان و این میشه اثبات حکمت داشتن چیزهای زندگی

پاسخ:
اول از همه باز هم از شما ممنونم که لطف می‌کنید و  نسبت به پیام‌ها و نوشته‌های بنده بازخورد ارسال می‌کنید.
اختیاردارید؛ این تواضعتون مصداق بارز ضرب المثل درخت هرچه پربارتر افتاده تر هست.
امیدوارم هرجا هستید به همراه عزیزانتون سلامت باشید و استمرار داشته باشه این بازخوردها؛ من خودم هم، تجربی خیلی علاقه مند بودم ولی نمیدونم چه حکمتی بود که برای ثبت نام دیر اقدام کردیم و خیلی هم تلاش کردیم برای ثبت نام ولی نشد و در آخر وارد شاخه فنی شدم؛ باز هم به لطف خدا تا یک برهه‌ای خیلی موفق بودم. 
رشته‌ای که هیچ علاقه‌ای بهش نداشتم رو به راحتی رتبه 75 کنکور سراسری فنی آوردم و چند سری موفقیت ‌های دیگر و کم کم علاقمند شدم(برای همین می‌گم هیچ چیز بی‌حکمت نیست).
هرچند که باز بعد از آن به خاطر یک سری اشتباهات از مسیری که مقدر شده بود منحرف شدم ولی همه این‌ها درس زندگی‌است و کاش این تجربه‌ها رو بتونیم منتقل کنیم بدون اینکه خیلی در بعد سرزنش یکدیگر فرو بریم.
بله و خوب هست که روابط‌های خوب و سالم گسترش پیدا کنه...
خیلی از معاشرت با شما خوشحال می‌شم...
انشالله بهترین خیرها براتون رقم بخوره در مسیری که انتخاب کردید...



واقعا سبک نوشتاریتون رو دوست دارم

چقدر درست گفتید ، زمان هایی هست که ما از خودمون اطرافمون و خدا دور میشیم و این دور شدن مثل یک خلا میمونه کلا از زندگی کاری میکنه بیفتی

ولی گاهی هم نیازه چرا؟ چون وقتی برمیگردی به خودت بیشتر از قبل شکرگزاری

بابت همه چیز ! 

و با برگشتن به خودت و رسیدن به خدا در درونت رشد میکنی و بزرگتر و پخته تر میشی.

اصلی ترین هم مسیر خود خودت میشی و باید قدم برداری و در کنارش میتونه شخصی باشه با این دیدگاه مشترک🤗

پاسخ:
نظر لطف شماست؛ به شیوایی قلم شما نمی‌رسه. گاهاً به ذهنم می‌رسه و می‌نویسم؛ حقیقت فرصت فکر کردن به خیلی از قضایای زندگی رو نداشتم و ... ولی الآن به گونه‌ای شدم که با هرنوع درگیری و مشغله‌ای که دارم سعی می‌کنم از هر دیدی به هر اتفاقی فکر کنم؛ چون سرتاسرش نشانه و حکمته.
با توجه به سطح مطالعات و درک بالاتون خیلی دوست دارم بدونم رشته تحصیلیتون هم مرتبط به علوم فقهی، فلسفی یا روانشناسی میشه؟

من تجربه‌ای که داشتم رو نوشتم ولی خب کلام گوهربار شما رو هنوز خاطرم هست که فرمودید مهم رسیدنه و دیر و زود نداره نه اینکه ندونم ولی بعضی وقتا واقعاً یک سری جملات، رفتارها و ... باعث تغییر زندگی و کمک و رشدمون میشه و لازمه که فقط یادآوری بشه.

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی