شرح دیوانگی

... دلنوشته‌هایی از طلوع تا غروب دیوانگی ...

شرح دیوانگی

... دلنوشته‌هایی از طلوع تا غروب دیوانگی ...

شرح دیوانگی

خیلی عادت به صحبت کردن ندارم؛ حتی وقتی می‌خواهم با خدایم دردودل کنم یا با من دیگرم.
شاید دچار زمزمه ذهن شده باشم اما هرچه علت و معلول است را کنار می‌گذارم و تنها می‌نویسم از من و از خاطری که دیگر با من نیست و در من نیست...

طبقه بندی موضوعی

۳ مطلب با موضوع «نیمایی یا سپید» ثبت شده است

همین است زندگی

۲۸
فروردين

به نام هرچه نام از اوست


دوباره، در درونم ریخته شد ارواح سرگردان

سراسیمه طلوع کردیم از پایان

غم تکرار این آغاز

می‌کشم از خود درونم را

چه شیرین می‌زند آغوش این بستر

می کنم رخت تن از آغوش اما

هنوزم هست در بستر تنی جامانده از این تن

به کول اندازم این پیکر

گلویم پر؛ هوایی تازه در جریان این فریاد بی آواز

نگاهی تنگ تر از آغوش بی تکرار

شروع تازه‌ای دارد چشمانم به بودن ها

خدا در من و من بیهوده می‌کاوم خدایم را

به فرضم گفت و گو با او 

اما

در این فرضم کنم صحبت با خویشم

چه می‌خواهند افکارم

از این بی اختیاری های مجنون گونه رفتارم

در پی گمگشتگی حنجره بر وزن خاموشی، خاموشم

صدایم همچنان زنجیر

نگاهم پر زدریایی غم و اندوه

نگویم بهتر است احوال این احوال

که نیستش شعرم بر وزن این افعال

شوم تاریک در روزم و روزم می شود فردا

که فردا کی کنم تاریک دوباره رنگ فردا را

همین است زندگی آغاز و این پایان

 

 

031027

  • سجاد ش.ب

شوق پرواز طبیعت

۱۴
فروردين

لب این پنجره‌ها

زیر این سقف اتاق

رو به آیینه تصویر خدا 

خاطری هست که نیست

می‌نوازد دل من

ساز و آواز طبیعت در باد

می‌شود غنچه دل باز در این ثانیه‌ها

ثانیه از پس هر ثانیه سبقت دارد

دل تمنای لجاجت دارد

برگ از شوق نگاه 

می‌کُند از تن خویش شاخه جدا

سو به پرواز نجابت دارد

گو غرورش به تمنای فتادن دارد

باد، اما، هنوز

کفر خود در پی این عاشق کافر دارد

چنگ در زردی و قرمز می‌زند

خنجری در قلب آتش می‌زند

یاد تو با باد می‌باید به باد

خاطرت می‌گیرد این افسار ذهن

رقص آن خاطره‌ها

پشت دیوار اتاق، تخت جاوید خیال

چشم در چشم زمان خواهم دوخت

کمر خاطره‌ها می‌شکنم؛ من خود می‌شکنم

اگر این شوق

شوق پرواز طبیعت به سرایت آمد

در این خانه بی خاطره‌ی دل بگُشا

اگر از باد نیامد خبری، پس بدان بی خبری

و بدان

همچنان

تو، برایم، خبری...


030830


گاه در دل قرار و آرام ندارم و نمی‌دانم از چه بابت است که خدایم مرا بی قرار می‌سازد؛ اما می‌دانم که دوستش دارم و برایم شیرین است...

لحظه‌هایتان شیرین باد...

  • سجاد ش.ب

چراغ‌ها خاموش‌اند و چشم‌ها بسته

برای بیداری در شبی که

آگاهی در خواب‌هایمان پرسه می‌زند

ظاهراً زیر این پرده وهم آلود

میل به بیداری بیشتر از گاهی است

نقدها پشت هم روانه می‌شوند و چون قطار سوت می‌کشند

نهایت در شب تولد

در ساحل تاریکی

دل به دریای بی توجهی می‌سپارند

دیگر مسیر منتهی سخنان در گوش آدمی

به تحلیل و منطق نمی رسد

گو خدایان نیز فراموشی گرفته‌اند

رفتار مخلوق که اینگونه باشد

خدای خود را به ورطه جنون می‌کشاند

همچنان از گفته های خود لذت می‌بریم و دیگران تأییدمان می‌کنند

دل به تأیید بستن چاره نافرجامی‌است

تأیید بی جا از نافهمی یکدیگراست

تأیید به جا وجه تشابهی‌است اندر افکار یکدیگر

اصل وارسی شود

هیچ یک دیگری را نمی‌فهمیم

شیاطین درگیر این اصل و ما خود این اصل هستیم

نور در فضایی ملتهب

غرق در وقایع این تاریکی

هرچه را می‌نگری نه این ماند و نه آن

هر دو در آن رخنه دارد

زمان در طفولیت

تاریک و روشن می‌نمود

کار سخت آدمی، تشخیص این تاریکی و روشنایی

اینک تشخیص نیست

تفکیک است

راه گم نکرده‌ایم؛ مسیر پیش روست

چون پرنده‌ای گرفتار و سرگردان زیر این پرده اوج گرفته‌ایم

به دور از غرور، پایین را نگاه نیانداخته‌ایم

چشم ها اشتباه می‌نگرند

کوچک ترین درک متفاوت از رفتارها 

سوء تفاهم های بزرگی ایجاد می‌کنند.

 

030720

 

  • سجاد ش.ب