بدون شرح

به نام خدا
از غزه نوشتیم در صفحه اینستا گفتند از مردمت بگو؛ از مردمم گفتم کسی واکنشی نشان نداد.
امیدوارم تصویر ارسالی گویای همه چیز باشد.
اجرکم عندلله...
- ۲ نظر
- ۰۸ شهریور ۰۴ ، ۱۹:۱۸
- ۱۶ نمایش
به نام خدا
از غزه نوشتیم در صفحه اینستا گفتند از مردمت بگو؛ از مردمم گفتم کسی واکنشی نشان نداد.
امیدوارم تصویر ارسالی گویای همه چیز باشد.
اجرکم عندلله...
به نام خالق بی همتا
خب محل کار جدید و شروع به کار مثل همیشه ابتدا برام حس غریبگی داشت اما با وجود همکاران خوب این حس کم و کم تر شد تا اینکه بعد از یک هفته مسئول مستقیم بنده که توسط یکی از دوستان ایشون معرفی شده بودم به ایشون، اومدند:
+ این چند وقت چه کاری انجام می دادید؟
_ با دوستان فنی بودم بیشتر و کارهای محوله رو رفع ایراد می کردیم. منتظر شما بودیم تا اینکه امروز سعادت دیدار شما نصیبمون شد.
+ خب ببینید آقای س.ش ما شما رو برای واحد تولید جذب کردیم. شما نباید کارهای با چنین سطح پایینی انجام دهید. شما مستقیما باید با بنده در ارتباط باشید. این کارهای اینچنینی به درد همون دوستان آقایان .... می خوره. سطح خودتون رو پایین نیارید.
حالم به هم می خوره از این سطح بندی ها. چرا تا خدا لطفی بهمون می کنه احساس غرور بهمون دست می ده و سطح خودمون رو فراتر از دیگران تصور می کنیم؟
حالا همکاران من که این یک هفته باهاشون بودم چه کسانی هستند؟
همانی که روز اول چون شرکت هنوز برای بنده لباس تهیه ندیده بود لباس هاش و کفش های اضافه ای که داشت تمیز و مرتب تحویل بنده داد و ...
دیگری حین کار بنده رو راهنمایی می کرد. مواظب امنیت کاری بنده بود. صبحانه فراموش کرده بودم؛ صبحانه برایم گرفته بود و ...
دیگری جوانی تازه داماد که ذهنش درگیر سختی های اول زندگی اش است اما با تمام وجود کمک حال من تازه وارد. وقتی صندلی برایم آورد که خودم حواسم نبود دارم روی زانوهایم فشار می آورم. وقتی با وجود اضطرابی که داشت به من می گفت که اضطراب کار نداشته باش. وقتی نکاتی که آموزش دیده بود به من آموزش می داد و ...
باید همان جا از همه شان دفاع می کردم. اما فقط با یک کلمه لطف دارید شما یک تنه هیبت خودم را فرو ریختم...
از خودم بدم آمد. دنیا محل گذر است. چرا باید به این فکر کنیم که ما برتریم یا دیگران. چرا نباید به این فکر کنیم که شرایطی رو برای کمک به هم به وجود بیاوریم نه تحقیر هم.
انشالله اگر توفیقی پیش آمد و صلاحیتش را داشتیم و مسئولیتی در آینده گرفتیم فراموش نکنیم خدا و انسانیت را ...
به نام حضرت حق
نمی دانم گاهی بیهوده دلسرد می شوم از بودن، از ماندن.
ماندن برای چه؟...
رنج در وجودم می افتد وقتی می خواهم کسی را گویم که رنجت را تحمل کن.
می دانم هر چیزی که دارم امانت است. اما کاش می شد جایی مراجعه کرد برای پس دادن این امانات به گونه ای که خشمت برانگیخته نشود؛ به گونه ای که عذابت دائمی نگردد.
شاید همین ترس عذابت است که نمی گذارد به رنجم پایان دهم.
خب چه فایده هرچه بگویم می گویی کفر است؛ شرک است.
پس شاید اگر سخن نگویم بهتر باشد. اما تقصیر خودت است که به این زبان توانایی پیچ و تاب خوردن بخشیدی.
گناهانمان به کنار که رنجش را تحمل میکنیم اما از کودکی که هرچه که به ما خواستند ببخشند نپذیرفتیم و گفتیم چشم و دل سیر بمانیم و دنیا پرستی نکنیم. گفتیم از تو بخواهیم. کرمت را شکر ندادی گله ای نیست. اگر هم دادی همه را بازستاندی.
تازه با تو آشنا شدیم. با اولیایت. با آنان که می گویی بر آن ها منت نهادی تا وارثان زمین گردانیشان.
کرمت را شکر، چرا پس می زنی. چرا پس می زنند.
چرا سخت تر می گیری و آسودگی هدیه نمی دهی. تمام کرده ای یا برای ما نداری.
ما که هر چه بیشتر تلاش می کنیم بیشتر در رنج می افتیم. دیگرانت کمتر تلاش می کنند و غرق در آسودگی.
هنوز بعد از عسرت، یسرت را ندیده ایم.
هنوز بعد از بازگشتمان آن چیزی که قولش را داده ای ندیده ایم.
می ترسم که بعد از اینجا هم مارا به حساب آدمیان درنیاوری و با ما سخن نگویی.
نگذار زیر چهارپایه اعتقاداتم بزنم. نگذار زیر چهارپایه اعتقاداتم بزنند.
به نام خدا
ذکر تسبیحات اربعه
دنبال پیدا کردن جملاتی می گردم برای اینکه ذکرم رو با اون ها مخلوط کنم.
34 مرتبه الله اکبری که می گم 34 جمله داشته باشم که بگم خداوندا به این دلیل می گویم الله اکبر و ....
پیشنهادی دارید؟
شما چطور ذکر می گید فقط ذکر رو می خونید؟
....
یه خرده احساس می کنم دارم تند و پراکنده می نویسم. تقصیره بیانه که دیر صفحه ام رو بروز کرد.....
مثل یاغی ها افتادم به جون key و فقط دارم می نویسم...
برم پی زندگی فعلاً...
به نام خدا
امسال هم نشد؛ لیاقت شرفیابی و حضور در بارگاه ملکوتی ات را نداشتم.
می شود همانند آن همکارم که در حرم غذای شیفتش را نذر زائران حضرت کرد برای گره گشایی، جوابی نگرفت، یک هفته به زائرانت غذا نداد؛ گره از کارش گشودی و اشک در چشمانش حلقه زد و گفت تا یک سال دیگر تمدید می کند.
از این موهبت ها به ما هم هدیه کنید. گره را که می دانید. شفاعتتان مورد نیاز است.
یا اهل بیت پیامبر. یا ابا عبدلله. یا علی بن موسی الرضا. یا ......
این هم اضافه کنم بالاخره بیان ما هم درست شد.
به نام خدا
خواب دیدن هم فکر کنم سطوحی دارد
مادرم گاهی خوابهای دقیقی میبیند با اینکه در عالم واقعیت کاملاً از موضوع دور است؛ اما وقتی تعریف میکند همه را انگشت به دهان میگذارد. دل قرص و محکمی دارد.
داشتم به این فکر میکردم که من در چه سطحی از این سطوح قرار دارم؟
خواب های آشفته و پریشان مطابق با اعمال و افکار پریشانم. مثلاً چند وقت پیش دوست داشتم از دکتری که مراجعه کرده بودم رفتار بهتری ببینم جهت درمان و اینکه بیشتر با او صحبت کنم تا بهتر بتواند بیماری را تشخیص دهد. خب قاعدتاً در واقعیت رخ نداد اما در خواب چرا. یا در بیان میگشتم و از خوانش نوشته های جمع بیانی ها لذت میبردم. متنی نظرم را جلب کرد. خواب نویسنده متن را دیدم :)). یا کتاب شعری از شاملو میخواندم در خواب شعری گفتم که خیلی به مذاقم خوش آمده بود ولی هرچه فکر کردم یادم نیامد:(.
نعمت دیدن خوابهای نشانه دار ظاهراً به هرکسی داده نمی شود اما خب به نظرم اگر عمل و افکارمان را کم کم اصلاح کنیم شاید در این عالم فوق تصور یک سری آگاهی ها و یا راهنمایی ها نصیبمان شود.
شما چطور؟
به نام خدا
همگی میدانند ولی خب گفتنش ضرر ندارد:
می گویند بین نماز مغرب و عشاء نمازی 2 رکعتی مستحبیست عیناً شبیه نمازهای صبح با این تفاوت که بعد از سوره اخلاص آیه " و واعدنا موسی ثلاثین ..... " را بخوانیم؛ جهت شرکت در ثواب زیارت حج حاجیان.
باید در ده روز اول ماه ذی الحجه خوانده شود.
دیر نوشتم ....
التماس دعا
به نام خالق دوستی ها
قبلاً در موردش صحبت کرده بودم فکر کنم. شخصی که آمد تا گویا مرا تغییر دهد و من سخت تغییر.
اسمش رضا بود. شخصیتی محکم ولی کمی خجالتی. به شدت معتقد به خدا که به نقل از خودش زمانی که بیماری کوچکی گریبانگیرش شده بود؛ در تب سوزان و هذیان گویان نصف شب خانواده را عاصی کرده بود که باید هر طور شده برود مسجد برای ادای نماز واجب. بشدت باهوش و با استعداد.
اکثر کارهایش را به تنهایی انجام می داد.
خلاصه که نقل محافل بود در جمع های دوستانه. هم من هم او.
ما هم که احساساتی و دنبال کمال و کمالگرایان. ندیده برادر خود می دانستمش چه برسد وقتی که دیدمش.
از خیلی جهات شبیه هم بودیم ولی با این تفاوت که او خدایش را خیلی وقت بود که یافته بود و من همچنان گریزان از او. عمل او خالص بود و عمل من از روی تظاهر.
برنامه ها باهم ریختیم. بدون هم بودن برای ما معنا نداشت. مدرسه، سرکار، دانشگاه و ... باهم بودیم و البته همراه با چند تن دیگر که آن ها هم کم از رضا نبودند برای من.(بنویسم اینو حتماً که دلخور نشوند)
ولی خب فعلا بحث سر رضاست چون او را ازدست دادهام.
این خود نبودن، با خدا نبودن برای من تبعاتی داشت؛ در اوج به رخ کشیدن استعدادمان و شکوفایی در کار و تحصیل که تعجب استادان دانشگاه، دوستان، فامیل و صاحبکارمان را برانگیخته بود اتفاقات بد در زندگی من شروع کرد به نمایان شدن.
یکی یکی پشت سر هم. فاصله من و رضا از هم بیشتر و بیشتر شد. روابط سرد و سرد تر. نمی دانم چه شد که باخود گفتم رضا دیگر رضای سابق نیست. تصمیم به قطع ارتباط با او گرفتم. اما واقعیت این بود که من بودم که زیر فشار مشکلات زودرنج شده بودم.
بارها پیام از جانب دوستان برای تحکیم ارتباطمان و بی اعتنایی از جانب من و او.
ارتباط قطع شد. رضا مسیرش عوض شد. من هم.
با اینکه فقط یکی از عزیزانم را ازدست داده بودم . احساس تنهایی می کردم. دنبال گوشی بودم برای شنیدن حرف هایم. دنبال برادر گمشده خودم.
به رضا فکر می کردم. مسیری که باهم طی کردیم. مسیری که قرار بود برویم. کمی دقیق تر نگاه کردم. دیگر من دنبال رضا نبودم دنبال کسی بودم که رضا عملش را برای او خالص کرده بود.
او را یافتم اما دیر یافتم...
امیدوارم بابت این دیر رسیدن بخشوده شوم.
حال محافلی از دوستانی را میبینم که زمانی گویا جمع چند نفره ما الگوی آنها بود.
محافلی موفق.
هفته پیش در یکی از همین محفل های کاری که رفته بودم جهت تجدید دیدار بعد از مدت ها. اتفاق مشابهی برای دوستان افتاده بود. نگران شدم. به حرف های آن ها تماما سراپا گوش دادم و ما جرا ها گفتم ...
انشالله که خیر هست...
به نام اجابت کننده هر که او را میخواند
فرصت نوشتن برای شما عزیزان اندک است و مشغله بسیار و عذرخواهم از دیدگان زیبایتان...
فقط برای اینکه سعی کنم نظم بودن در اینجا را فراموش نکنم به نوشتن این مطلب کفایت میکنم...
التماس دعا...
شدیداً محتاج گوشه نگاهی از سوی خدا و دعای شما عزیزان هستم
به نام خالق بی همتا
لا حول و لا قوت الا بالله العلی العظیم 7 مرتبه
اللهم الجعلنی فی درعک الحصینت التی تجعل فیها من ترید 3 مرتبه
صبح و شب
اتفاقی در پارکینگ ساختمان کناری محل کار دیدم.
حکمتی در آن دانستم.
تصمیم به خواندن گرفتم.
واقعا تاثیر داشت.
یاد خدا همواره تاثیر گذار است.